حدود 17روزی میشه ک نیومدم اینجا و ننوشتم 

خیلی دلم برای اینجا تنگ شده بود هرروز به فکراینجا بودم ولی واقعا وقت اینو نداشتم ک بیام اینجا.

ولی اتفاقاتی ک توی این 15روز افتاده رو همه رو مینویسم 

مرسی از دوستایی ک نگرانم شدین و خبرمو گرفتین من ب فداتون ❤????

خیلی ذوق کردم کامنتاتونو دیدم???? 


صبح ک رفتیم کتابخونه و درس خوندیم
هواانقد خوب بود که ابری و سرد حوصله نداشتم اصلا خوابم میومد
بخاطراینک شب قبل تاخودصبح اعصابم داعون بود و خوب نخوابیدم
ازاین ورم رفیق  حالش خوب بود وسرحال همش حرف میزد رومخم بود من دلم میخاست بشینم گریه کنم
هعی حرصم گرفته بود
خلاصه رفتیم بیرون و درس خوندیم 

چندتا عگس هنری مثلا گرفتیم
طبق معمول همیشه عکسایی ک من از بقیه میگیرم عالی ولی اونایی ک اونا از من میگیرن داغون
نزدیکای ساعت 14بود ک دیگ گرسنم شده بود
ولی هیچی نگفتم رفیق بهم گفت گرسنت نیس  من ک خیلی گرسنمه

 چکاکنیم بیا ساندویچ بگیریم
بارونم میبارید شدید
هوادلگیر بود
من زنگ زدم مغازه و شاگردشون جواب داد و سفارش دادم ررفیق گفت توبرو بگیر ساندویچ و دلم نمخاست برم ولیمحجبوربودم
من خوابم میومد و همش خودمو میزدم ب خواب ک خودش بره نمخاستم ببینمش
قیافمم خسته و کسل بود
انقد دیراورد که همش غرغرمیکردم میگفتم بزا زنگ بزنم دیگ نمیخایم سیر شدم دیگ

رفیق  میگ خاپس زنگ بزن و  پاشو برو درس بخون منم میگفتم نه گرسنمه انقدغرغر کردم که
یهو صدای درشدگفتم برو گفت پاشوپاشو برو رفتم دروبازکردم کسی نبود یهواومد سلام کردم توچشاش ی نگاه سریعکردم و سرموانداختم پاییین
پول ودادم و ساندویچ و گرفتم
بعدبهم گفت اون یکی واسه ابجیمه گفتم اره و رفت
بعدش هنگ بودم تا چند دیقه بعداونم همش توفکربودم ک
چرا مث قبلنا ذوق زده نشدم چرا استرس زیادی نگرفتم ؟

 


الان واقعا حالم خوبه حس خوبی دارم هم خوشحالم ک دیدمش هم ناراحت دلم میخواست بیشتر ببینمش باهاش حرف بزنم!! چراانقد زود رفت؟؟ چراانقد مهربونه؟ چرا ولی وقتی نمیبینمش نامهربونه!! چرا قبل اینکه ببینمش میگم این کارو کنم ،این کاروکنم ولی وقتی میبینمش همه چیز تمومه نمیتونم کاری کنم کاش دلم اروم بود این همه بیقرار نبود
بلاخره ساعت پنج شد رفتم دنبال رفیق جان از دور ک دیدمش ی ذوقی کردم جالبیش این بود که ست کرده بودیم هردومون مانتوهامون مشکی کفش مون سفید،حس خوبیه بعدش تاکسی گرفتیم و رفتیم کل شهر و دور زدیم دوتایی خیابون ولایت خیابون مزرعه پاساژسعدی ،سلطانی،سعیدی حس خوبی بود بعداین همه مدت واقعا لازم بود دوتایی بریم بیرون اخرم رفتیم کافه،همون کافه همیشگی مون ???? کلی حرف زدیم درمورد همه چیز چقد حرفای نگفته داشتیم چقد رفیق خوبه ،البته رفیق خوب خوبه ???? بعدش دوبارع مسیرو پیاده
همیشه باید دلمو بشکنی؟ همیشه باید ناراحتم کنی؟ چراا؟ کاش میشد بااین کارای مسخرت انقد ناراحتم نکنی امشب واسه اخرین بار دلمو شدی میدونی، چرا میگم اخرین بار چون دیگ جایی تو زندگیم نداری دیگ بهت اجازه نمیدم ناراحتم کنی ولی دوس دارم اتفاقی ی جا ببینمت، ولی نگات نکنم و فقداز کنارت عبور کنم اینجوری ی ذره آروم میشم
صبح بیدارشدم و برای خودم لقمه درست کردم و رفتم کام و روشن کردم ددرهمون حین ک لقمم میخوردم کارمم انجام دادم چندتا عکس دایی وادیت زدم و ریختم توگوشیم استوری گذاشتم چون که تولد دایی جون ارشد بود شروع کردم ب دینی خوندن اخراش بودم ک صدای ایفون خونه اومد دیدم پدر بزرگه و درو باز کردم و سلام واحوال پرسی تاغروب بود خونمون بود حرصم و دراورده بود همش میگفت چرا عروسی نمیگیرن همه پشت سرتون حرف میزنن اخه تواین وضعیت کرونا چ جوری اخه دهن مردم ک همیشه بازع واسه پشت سرحرف

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود با لینک مستقیم اخبار DollarFactory ساندترک فرات تخفیف ویژه فقط برای امروز درسبد اموزش امنیت وردپرس